انتشار ماجراهای عاشقانه آدمهای سیاسی
رمان «هیچوقت نامزد نبودیم» به قلم رضا استادی (منتقد و روزنامهنگار) منتشر شد.
رضا استادی نویسنده این رمان میگوید: وقایع این رمان اجتماعی ــ سیاسی سرگرمکننده، در حدفاصل سالهای ۱۳۵۶ تا ۱۳۷۲ در تهران و پاریس اتفاق میافتد. راوی داستان، زنی به نام ستاره میرافشار است. او همسر مردی ۲۹ ساله به نام نصرت ادهمی است که در پی خارج کردن غیرقانونی مقدار زیادی ارز از کشور و نیز دست داشتن در معاملات غیرقانونی و اخلال در سیستم اقتصادی کشور، به دادگاه احضار میشود. ادهمی با فریب دادن دادگاه برای معالجه به طور موقت عازم خارج از کشور میشود، اما به جای لندن، در پاریس از هواپیما پیاده میشود.
وی در ادامه میگوید: در زمانی که نصرت در پی فریب مأموران پلیس ایران است، ستاره تصمیم میگیرد خاطرات خود را از زندگی مشترک با نصرت بنویسد. ستاره روایت زندگی خود را از سال ۱۳۵۶ آغاز میکند. زمانی که دختری جوان است و تازه در دانشگاه قبول شده است و همزمان، وقایع منتهی به انقلاب اسلامی، در حال شکلگیری است. خانواده ستاره، نقش مهمی در وقایع این دوره ایفاء میکنند. بعدها، ستاره طی ازدواج با روزنامهنگاری به نام مسعود معین خود نیز وارد جریانهای سیاسی میشود. اما اندکی بعد، مسعود به صورت مشکوکی کشته میشود و ستاره با نصرت ادهمی که در آن مقطع، چند سال از او کوچکتر است، ازدواج میکند.
استادی میافزاید: در طول داستان، اتفاقهای بسیاری برای ستاره رخ میدهد. مردان بسیاری شیفته او میشوند که برخی از آنان در وقایع سیاسی ــ اجتماعی دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ حضوری تعیینکننده و موثر دارند. وقایعی همچون پایان جنگ و سقوط قیمت دلار، فوت امام، استعفای سیدمحمد خاتمی از وزارت ارشاد و… در این میان، از دیدگاه ستاره، بخشهایی از زندگی نصرت نیز روایت میشود و چگونگی پیشرفت نصرت، از زمانی که عکاس روزنامه است، تا زمانی که صاحب یک مؤسسه بزرگ مطبوعاتی و چندین شرکت بزرگ تجاری میشود، بیان میشود و البته در این مسیر نصرت نیز درگیر ماجراهای عاشقانه و عاطفی زیادی میشود که ستاره از دیدگاه خود، وقایع مذکور را شرح داده است.
استادی در خاتمه میگوید: این کتاب نسبتا قطور، در ۷ فصل تنظیم شده است و تمامی این فصلها، توسط ستاره با نثری ساده و روان روایت میشود. «هیچوقت نامزد نبودیم» محصول ۵ سال کار تحقیقی و نگارش من است که اخیرا توسط نشر البرز منتشر شده است.
منتشر شده در: روزنامه انتخاب
۱ اسفند ۱۳۸۰
درباره رمان هيچ وقت نامزد نبوديم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تعداد صفحات: 700 صفحه
نوبت های چاپ: چاپ اول: پاییز1380 ـ چاپ دوم: 1383 ـ چاپ سوم: تابستان 1385 ـ چاپ چهارم: پاییز1391
تلفن های مرکز فروش و پخش: 88405182 ـ 88417446 ـ 26411009
«هيچ وقت نامزد نبوديم» اولین رمان رضا استادی است. ماجراهاي این كتاب در فاصله سال هاي آغازين دهه 60 و 70 هجری رخ ميدهد. دهه شصت در سال های اخیر در آثار هنری فراوانی مورد توجه قرار گرفته اما نویسنده این کتاب حدود ۱2 سال قبل روایت متفاوتی از این دهه ـ که یکی از پُرحادثه ترین مقاطع تاریخی کشور است ـ ارائه کرده است.
این رمان قصه زندگی دختری به نام «ستاره مير افشار» است. او تنها دختر خانوادهاي اصيل است که بعد از فوت پدر و مادرش، با برادرش «كاوه» و همسر او «فاطمه» زندگي ميكند. ستاره دانشجوي رشته مترجمي زبان فرانسه است. او طي ماجرايي با روزنامهنگاري به نام مسعود آشنا ميشود. مسعود روزنامهنگاري بين المللي است كه سالها در خارج از ايران زندگي كرده است و حالا مدتي است به ايران بازگشته است. این آشنايي به ازدواج ختم ميشود و به واسطه مسعود ستاره هم وارد فعاليتهاي مطبوعاتي ميشود. آنها زندگي آرامي دارند اما ورود پسري به نام نصرت به زندگي ستاره، ماجراهايي را براي او به وجود ميآورد. نصرت که در همان روزنامه کار می کند، به خيال اينكه ستاره زني مجرد است از او خواستگاري ميكند اما نميداند همسر ستاره در روزنامه مسووليتي مهم دارد. نصرت از اين ماجرا سرخورده ميشود؛ اما راه حلي كه براي نجات از اين سرخوردگي در پيش ميگيرد، باعث ميشود تا بار ديگر سرنوشت او و ستاره به هم گره بخورد و داستان اين كتاب هفتصد صفحهاي را شكل دهد.
خواندن این کتاب براي پدران و مادران امروز كه در آن دوران زندگي كردهاند، تصويري خواندني و خاطره انگيز از آن دوران ارائه ميدهد و براي نسلي كه در آن سالها حضور نداشتهاند و يا به دليل سن و سال اندک خود آن دوران را به صورت دقيق به خاطر ندارند، روايتي جذاب و خواندني از زندگي يك دختر فعال و پويا و نيز حوادثی را روايت ميكند كه در زندگی او رخ داده است.
نحوه نگارش رمان
طرح اوليه رمان بر اساس يكي از خاطرات منتشر شده در ماهنامه نيستان در سال 75 نوشته شد. تا آن زمان چند داستان نوشته بودم و به نشریات مختلف ارائه کرده بودم اما همه این داستان ها رد شده بود. به همین دلیل تصمیم گرفتم این طرح داستانی را به رمان تبديل كنم تا شاید این داستان امکان انتشار پیدا کند. در آن مقطع خیلی از موفقيت كتاب بامداد خمار متاثر بودم و دوست داشتم کاری بنویسم که در آن حد و اندازه مطرح شود.
به همین دلیل از سال 76 به طور جدی فيش برداري و تحقيقات مربوط به کار را آغاز کردم. این مرحله از کار تا پاييز سال 78 ادامه داشت و در اين مقطع دست نوشته اوليه كتاب آماده شد.
یکی از مسائلی که انگیزه فراوانی برای جمع و جور کردن فیش ها در من ایجاد کرد، صحبت کوتاهی بود که با « عباس علمی» ناشر کتاب « هیچ وقت نامزد نبودیم» در حاشیه جشن اهدای جایزه به بیست کتاب برتر ادبیات داستانی داشتم. در این مراسم که سال 78 برگزار شد، به آقای علمی گفتم: کتابی دارم و دوست دارم شما آن را منتشر کنید. آیا امکانش هست؟
او گفت: ابتدا باید کتاب را بخوانم و بعد جواب بدهم
گفتم: شما کتاب اول نویسنده را چاپ می کنید؟
گفت: کتاب بامداد خمار هم اولین کتاب نویسنده اش بود و بعد از مطالعه آن حاضر به انتشار آن شدیم.
بعد از مطالعه چند نفر از اطرافيان و دوستان جهت مطالعه به انتشارات البرز دادم. دست نوشته اوليه حدود 450 صفحه بود كه بعد از موافقت ناشر جهت چاپ و عقد قرار داد، در فاصله فروردين 79 تا مرداد 79 متن مذكور بازنويسي و حجم آن دو برابر شد. اسفند 79 بعد از طراحي جلد كتاب به ارشاد داده شد كه ابتدا مردود و سپس انتشار آن به شرط اجراي اصلاحات عملي شد كه اين مرحله تا شهريور سال 80 با اجراي بيش از 70 مورد اصلاحيه كتاب مجوز چاپ گرفت.